پيام
+
با چند تا از فاميلها رفتيم شمال
من تو ماشين خواهرم و شوهرش بودم
اينا هم کم سن و سال هستند و زياد با هم دعواهاي بچه گانه مي کنند
به محض اينکه مي خواستند دعوا کنند من مي گفتم صلوات بفرست
تا مي خواستند يه ذره بگو مگو کنند مي گفتم صلوات بفرست
تا خود شمال هر چند دقيقه يک بار مجبور بودم بگم صلوات بفرست
خلاصه تا شمال يه ختم صلوات تموم شد
انديشه نگار
95/5/7
گمگشته 2
بازوي شوخ طبعيم خشک شده ، يه کم نرم بشه ديگه نمي تونيد منو کنترل کنيد
پارسي نامه
آفرين عزيزم..